عشق زندگی من

بهاران

  اخ جون بهار     سلام بر تو ای بهار، ای بهار مهربان، ای بهار خوش        زبان...                               سلام بر صفای کوهسارانت، سلام بر نوای جویبارانت. ای بهار مهربان، ای قصیده جهان، با شکوفه همزمان. با من همچو باد ناز، بر کویر دل بتاز. با من هچو گل بخند، با من همچو گل بساز.     نوروز: نوروز به معنی اولین روز از ماه فروردین است.ایرانیان در قدیم برای هر روز از ماه نامی گذاشته بودند و روز اول بهار یا فروردین هرم...
24 اسفند 1389

فرشته ها

  قصه : من و دايي عباس به خيابان رفته بوديم كه من ، يك خيابان پرنده فروشي ديدم . به دايي گفتم : براي من دو تا پرنده كوچك مي خريد » دايي پرسيد : « مي خواهي با آن چه كني ؟» گفتم : « مي خواهم آن ها را در يك قفس كوچك و قشنگ نگه دارم .» دايي گفت :« در خانه حضرت علي (ع) مرغابي هايي بودند كه آن ها را كسي به امام حسين (ع) هديه داده بود . يك روز حضرت علي به دخترشان گفتند : اين ها زبان ندارندكه وقتي گرسنه يا تشنه مي شوند بتوانند چيزي بگويند يا از تو چيزي بخواهند . آن ها را رها كن تا از آن چه خدا روي زمين آفريده ، بخورند و آزاد باشند .» به پرنده هاي بيچاره نگاه كردم . به دايي گفتم :« دو تا پرنده برايم مي خريد؟» دايي گفت : قفس...
23 اسفند 1389

شعر کودک

پسر خوشگلم کارتون موش و گربه رو خیلی دوست داره و حتی وقتی به  مامان جونش گفت تا براش لباس خواب بخره طرح موش و کربه خرید.این شعرم به طور اتفاقی پیدا کردم و براش تو وبش میذارم.قربونت بشم.عزیزم.    منبع.....koodakan.org ...
23 اسفند 1389

رفتار با مزه تو

  سلام عزیزم.وقتی مامان جون و بابا جون میان خونمون تو دیگه سر از پا نمیشناسی و خوشحالی میکنی اخه اون زمان دیگه نه من و نه بابای  میتونیم کاری به کارت داشته باشیم و تو هر کاری دوست داشته باشی میکنی چون مامان جون و بابا جون  هوا خواهتن. وقتی تو اون هفته قرار شد مامان جون اینا با خاله جون خونه امون بیان تو هر ساعت و دقیقه لحظه شماری میکردی و میپرسیدی مامان جونمم کی میاد اقا جوادم میاد . منم پاسخت و میدادم. اما جالب شدن موضوع زمانی بود که جواد جون اومد و  شما با دیدن اون  و کار هایی که با امیر حسین میکردن تو هم شدی یه پا نی نی کوچولو.و از  راه رفتن  کوچولویی شروع میکردی تا  دد  ادا... اب...
23 اسفند 1389

حلقه های رنگی

سلام پسر عزیزم .یادمه وقتی یه سالت بود بازی های زیادی باهات میکردم  یه اسباب بازی حلقه های رنگی واست خریده بودم اولش فقط ور میرفتی باهاش اما بعد من این حلقه ها رو به ترتیب میذاشتم از بزرگ به کوچیک تو فقط نگاه میکردی و یا مشغول بازی میشدی و منم بار دوم و سوم تکرار میکردم و درست میکردم اما اینبار حلقه ها رو بر میگردوندم و یه جیغ و هورا میکشیدم و تو هم با هورا گفتن من خوشت اومده بود و با دست زدن به حلقه میفهموندی میخوای خودت انجام بدی بار اول انجامش دادی اما  قاطی ولی من چیزی نگفتم و اخرش تو هورا گفتی  اینبار من خواستم انجام بدم و تو به من نگاه میکردی با دقت ایندفعه و  اگه بر نمیگردوندم خودت بر میگردو...
23 اسفند 1389

کلمات

سلام مامانی عزیز دلم گلکم.....      یه مدت کلماتی که ادا میکردی و مینوشتم اما دیگه ادمه ندادم.اما خب نی نی وبلاگ باعث شده تا خاطراتت  و   اینجا بنویسم.         کلماتی که  در ۲ سال و  ۲ سال هفت ماهگیت ادا میکردی نه اینکه  تازه حرف افتاده باشی نه این کلمات و تو این سن اینجوری ادا میکردی.                                          سلام&n...
22 اسفند 1389

انتونی رابینز

انتونی رابینز.   این متن بدون شک یکی از بهترین متون موفقیتی است که دریافت کرده ام.  و امیدوارم که برای من و شما موثر واقع شود. اگر خرافاتی نباشید، توصیه های خوب و قدرتمندی لابه لای این خطها    وجود دارد  این متن توسط مؤسسه ی آنتونی رابینز برای                موفقیت شما فرستاده شد ه است و تا بحال 10 بار در سرتاسر جهان فرستاده شده است .                                 &nbs...
22 اسفند 1389

تولد عمه

سلام پسر عزیزم.دیروز عمه زنگ زد که قراره دختر عمه ات واسش تولد بگیره و ما هم بیایم. تولد انچنانی که نه دور هم بودن.بابا امیر اومد دنبالمون رفتیم خونه بابا جون علی واخه عمه به خاطر کار شوهرش به شهرستان رفتن به خاطر همین همه خونه بابا جون جمع شدیم.خیلی خوشت اومد. گرچه چون بعد از ظهر نخوابیده بودی خیلی کسل و بیقراری میکردی به خاطر همین مامان خوابوندمت .یه یکساعتی خوابیدی .بعد که بیدار شدی دیدی همه دست میزنن و میرقصن   خوشحالی کردی و یه خورده قیافه خجالتی   به خودت میگرفتی ولی بعدش راه افتادیبیشترم شما بچه ها خوشحالی میکردین و میرقصیدید. .هی میاومدی میگفتی مامان من میرقصم منم میگفتم ماشالله.رقص که...
21 اسفند 1389

یه روز جمعه

                                     سلام ما مانم .تو الان دو روزه خوشحالی چون ما مان جون و بابا جون اومدن پیشمون و هر کاری که دوست داری میکنی همشم میگی من چی اخورم نمیدونم چرا به اول هر  کلمه ای(  ا )اضافه می کنی" مثل اریم=بریم   ** بخوریم= اخوریم  ** بگیرم=اگیرم  و ....... جمعه هم با مامان جون اینا رفتیم هفت حوض  و از شهر کتاب برات کتاب خریدم. ***کتاب قاصدک =مهارت نوشتن=بنویسیم**جالبه...گرچه بعضی مطالبش برای سن ...
21 اسفند 1389