عشق زندگی من

فرشته ها

1389/12/23 15:41
نویسنده : مامان مریم
993 بازدید
اشتراک گذاری
 
قصه :

من و دايي عباس به خيابان رفته بوديم كه من ، يك خيابان پرنده فروشي ديدم . به دايي گفتم : براي من دو تا پرنده كوچك مي خريد » دايي پرسيد : « مي خواهي با آن چه كني ؟» گفتم : « مي خواهم آن ها را در يك قفس كوچك و قشنگ نگه دارم .» دايي گفت :« در خانه حضرت علي (ع) مرغابي هايي بودند كه آن ها را كسي به امام حسين (ع) هديه داده بود . يك روز حضرت علي به دخترشان گفتند : اين ها زبان ندارندكه وقتي گرسنه يا تشنه مي شوند بتوانند چيزي بگويند يا از تو چيزي بخواهند . آن ها را رها كن تا از آن چه خدا روي زمين آفريده ، بخورند و آزاد باشند .» به پرنده هاي بيچاره نگاه كردم . به دايي گفتم :« دو تا پرنده برايم مي خريد؟» دايي گفت : قفس هم مي خواهي ؟» گفتم :« نه ! مي خواهم آن ها را آزاد كنم .» دايي گفت :« در روز تولد حضرت علي (ع) تو با آزاد كردن پرنده ها ، قشنگترين هديه را به ايشان مي دهي .» من و دايي دو تا پرنده خريديم و آن ها را آزاد كرديم . پرنده ها پر زدند و به آسمان رفتند ، دور دور ، جايي نزديك فرشته ها

پسندها (0)
شما اولین مشوق باشید!

نظرات (4)

زينب عشق مامان و بابا
23 اسفند 89 15:46



سلام عزيزم.نميدونم چرا وبت سخت باز ميشه و گاهي هم باز نميشه....ناراحت.......به هر حال بوسسسسسس
مامان ناهيد
24 اسفند 89 8:05
قشنگ بود
مامان فرشته
24 اسفند 89 15:11
ای جانم خدا برات حفظشون کنه چقدر ماهن بوسسسسسسس
محمد گیان
24 اسفند 89 16:33
سلام به خاله مریم و پسرای گلش امید وارم که همیشه شاد باشین