خرید کتاب
سلام عزیزم.دیروز وقتی بهت گفتم میخوام برات کتاب بخرم خیلی خوشحالی کردی.گفتی مامان مثلا چی میخوای بخری......منم بهت گفتم کتاب شعر نقاشی....تو هم خوشحالی کردی. .و گفتی مامان بدو اماده شو بریم...... مریم بدو دیگه..........اینم از عادتاته.
....منم لباسای داداش و تنش کردم تو هم که مثل همیشه عجله داری بدو کردی لباس گرمت و اوردی و تنت کردی.... اونم اشتباهی.......منم خندیدم و برات درست کردم........با هم رفتیم شهر کتاب و واست بن بن بن ...کتاب شعر.........مداد رنگی..دفتر نقاشی..خمیر بازی....خریدم.خیلی خوشحالی کردی.میدونی چقدر کتاب شعر داری از نی نی ها گرفته تا حسنی.........اخه خیلی دوست داری.واست برچسب خریدم و با هم دیگه توی دفتر نقاشی چسبوندیم که از این طریق بیشتر جذب نقاشی بشی.با همدیگه خمیر بازی کردیم و بعد از بازی دستامونو شستیم .البته داداشی خواب بود..و گرنه نمیتونستیم بازی کنم
.تا شب که بابا اومد و با خوشحالی وسایلت و نشون دادی و بابا هم بوست کرد.گفتی بابا بیا با هم نقاشی اکشیم..اخه جیگرم به بکشیم میگی اکشیم..........بعد هم منو صدا کردی و گفتی مامانی بدو بیا ببین چقدر قشنگ رنگ کردم بیا دیگه مریم....بیا بگو چقدر قشنگ شده افرین پسرم منم همین کارو کردم.