عشق زندگی من

شمال رفتنمون

1390/3/21 14:37
نویسنده : مامان مریم
1,381 بازدید
اشتراک گذاری

سلام عزيز دل مامان گل پسري من.دو سه هفته اي که نبوديم و شمال رفته بوديم خيلي مورد لطف دوستامون قرار گرفتيم و لازم ميدونم که از تک تکشون قدرداني کنم.

 

شمال

وقتي به فصل گرما نزديک ميشيم اونم گرماي تابستان بيشتر از زمانهاي ديگر هوس شمال رفتن به سرم

ميزنه و دلم ميخوادبريم شمال و نوشهر و پيش مامان جون اينا.قلب
دو هفته اي شمال بوديم و تو خيلي خوشحال بودي و سر از پا نميشناختي.

و از صبح که بيدار ميشدي  يا تو حياط بودي و يا تو مغازه پيش مامان جون.خصوصا دوچرخه سواري

.چند روز اول بيشتر تو حال و هواي مهدت بودي و خيلي با جواد جون سازگاري داشتي اما بعدش ديگه روز از نو و دعواهاتونم از نو

.الهي جواد جون که از تو ميترسيد و زماني که تو بودي دست به وسايلت نميزد

اما تا تونست سر داداش تلافي ميکرد.توي گرما از صبح تا ظهر ولت ميکردم تو حياط و  با شير اب يا دوچرخه ات  ور ميرفتي و هميشه با همديگه دعوامون ميشد تو ميگفتي نميام تو و منم به زور و با حرف ميبردمت خونه .

اخه نميدوني که چقدر تو افتاب موندن مضره.

و اگه کارت نداشتم يسره تو حياط بودي و زمانيکه صدات ميکردم ميدويدي پيش مامان جون و در ميرفتي

دریا

.خلاضه خيلي دوست داشتي و توي اين دوهفته فقط چند بار بردمت لب ساحل.

اصولا و جديدا زياد از لب ساحل خوشم نمياد.قديما خيلي احساس ارامش بهت دست ميدادمنتظر

اما حالا و با جاده درست کردن يه قسمت از ساحل و وصل کردنش به پلاج نه تنها شلوغ شده

بلکه  ماشينها با سرعت بالاشون و اينکه اونجا رو با پيست اشتباه ميگيرند

الان رفتن دريا  جز سرو صدا و بوق ممتد ماشينها جيزي نيست مگر اينکه بري لب دريا که اينم 

دوست ندارم و ميخواي بري تو اب.تازه دريا بري ديگه ول کن نيستيniniweblog.com

فقط چند بار از پياده روش با دوچرخه ات و با داداش و خاله جون رفتيم تا پلاج.




 سه شنبه بازاراي اونجا هم خوب و قيمتاش جالب.اينبار زياد تو رو سه شنبه بازار نبردم.

فقط يه بار که اونم  سي دي واست خريدم دو تا که تو هر کدوم ۱۸ تا کارتون بود

.به اميد اينکه بشيني نگاه کني ولي غير از دو روز اول که ذوق داشتي ديگه علاقه نشون ندادي.

دو بارم پارک رفتيم و پارکاي اونجا پوليه  و تاب و سرسره و اسب سواري (پلاستيکي)ماشين سواري .... قطار... پيتزاي لقمه اي برات خريدم که خيلي دوست داشتي.يه بار با خاله جون و جواد جون رفتيم يه بارم با سميه و اميد رضا.

تولد به درخواست  مامان امير علي  دوست من خاله معصومه  برات گرفتم و با امير علي و حسام و حسين و نيکي و اميد رضا کلي ذوق کردي و تند تند عکس ميگرفتين و شيطوني ميکردين و خوشحالي

در کل خیلی بهت خدا رو شکر خوش گذشت گرچه اولش سرما خوردی و دکتر بردمت و دو تا ام÷ول بهت زد اقای دکتر و شما هم جیغ میکشید و هر چی دلت میخواست گفتی و حتی به من گفتی بیمعرفت و تمام مطب و با داد و فریادت به لرزه در اوردی اما خب بعدش دیگه حتی موقع اومدن  دوست نداشتی باهامون بیایی و میگفتی من میخوام بمونم و به بابات میگفتی تو و امیر حسین برید من و ماما ن  مریم هستیم.امیدوارم عزیز دلی من همیشه به شادی و خوشی و سالم و سلامت باشین.دوستتون دارم.

پسندها (0)
شما اولین مشوق باشید!

نظرات (0)