عشق زندگی من

روزانه ها و مهد

1390/2/18 17:01
نویسنده : مامان مریم
1,469 بازدید
اشتراک گذاری

  

سلام عزيز دلم

.پسر قشنگم شما خيلي مهد و دوستانت و دوست داري و علاقه مندي که پيش دوستات غذا بخوري و نهارام

باشي اما من نه دلم مياد و نه دوست دارم فقط يکبار گذاشتم  بموني اونم به اصرار خودت و  خيلي خوشت اومده بود.niniweblog.com

 

کلا  بخوام بگم چکارا ميکني  در يک روز ميتونم اينجوري بنويسم که صبح  ديگه عادت کردي

۸ صبح بيدار شي خصوصا روزاي تعطيل و هي صدام ميکني که پاشو منو ببر مهد

.خانوم مربي دعوا ميکنه و منم ميخندم و ميگم مهد تعطيله .

وقتي ام ميام دنبالت حدود ۲۰ دقيقه سر کاريم جون اصلا  همکازي نميکني و يا قايم ميشه و يا اينکه خودت و با

اسباب بازي ها سر گرم ميکني و نمياي اما بعد از کلي صحبت کردن  قانع ميشي بريم خونه اما به عنوان قهر سرت و ميندازي پايين و جلو جلو ميري و گهگاهي ام عقبت و نگا ميکني.niniweblog.com.

اگه تلويزيون و روشن کنم ميشيني پنگول و ميبيني و گرنه ميخوابي.گرچه ترجيح ميدم بخوابي چون اگه اونموقع

نخوابي  غروب ميخوابي و شبم دير ميخوابي و صبحم دير بلند ميشي.با داداشتم  گاهي بازي گاهي دعوا و گاهي

م طرفداري.niniweblog.com

 

                       


خيلي دوست دارم کلاس هاي نابغه هاي کوچک ببرمت اما  تنهايي نميشه.خيلي دوست دارمniniweblog.com

 



همراهي داسته باشم و يا دوستي که با هم بريم به اين کلاسها.اما خب نميتونم تنهايي برم.اما انشالله در اينده 

بتونم کاري انجام بدم

.تو مجله شهرزاد مسابقه اي گذاشتن به اين شرح که اگه جاي مامان و بابا بودين چکار ميکردين

و چرا.و خواستن که از بچه ها بپرسيم .منم از شما سوال کردم و شما گفتي دوست دارم بازي کنم گفتم چرا...گفتي چه ميدونم اخه ميخوام بازي کنمniniweblog.com.خيلي واسم جالب بود


.راستي  چرا ما حوصله امون زود تموم ميشه و زود خسته ميشيم منکه يه خورده بازي ميکنم خسته ميشم

.گاهي دوست دارم کودک درونم  شکوفا  بشه و کودک ۵ ساله بشم.اما گرفتاري ها و خستکي ها نميذاره.نميدونم همه اينجورين و يا فقط من به اين صورتم که بازي زياد نميتونم انجام بدم..niniweblog.com

 



الانم که داداشت خوابيده و شما داريد با کاميون و اثباب بازي ها تون بازي ميکنيد و دنبال وسيله اي که بتونيد  دوچرخه داداش و به کاميون ببنديniniweblog.com

 

و خلاصه روسري مامان و گرفتي و بستي و گفتي واسه داداش درست کردم تا سوار شه و هلش بدم..


                           
ديشب پرهام و عمو فريدون اينجا بودن و تو از خوشحالي که ميخوان بيان بعد از ظهر نخوابيدي و منتظرشون بودي.خيلي عمو فريدون و دوست داري .اخه خيلي حوصله داره وخيلي خوب با بچه ها بازي ميکنه

و از اول تا اخر بازي ميکردي.

.خيلي علاقه داري بشيني  کارتون ببيني اونم سي دي هات .ولي چون کامپيوتر همش ضرره. فقط نيم ساعت الا يک ساعت ميذارم نگاه کني .بعضي اوقات که حريفت نميشم .


متني رو جايي خوندم که دوست دارم براي تو و داداشت بذارم.

niniweblog.com

الهي زندگيت طعم عسل شه....دعاي دشمنت هي بي اثر شه...ستارت تا ابد روشن بمون..سياهي راه خونت رو ندونه.....الهي مرغ عشق ارزوهات سر شب تا سحر يکدم بخونهماچ

.قربون دو تا تون بشم.گل عسلام.بغل

پسندها (0)
شما اولین مشوق باشید!

نظرات (6)

مامان غزل
18 اردیبهشت 90 17:21
مامان فرشته
18 اردیبهشت 90 18:00
سلام مریم جونم خوبی ؟ چه خبر از مراسم آشپزی ؟ مواظب خودتون باشید بوسسسسسس
گروه بالی گل
18 اردیبهشت 90 18:47
خاطره ای فراموش نشدنی از یک مراسم بادکنکی را با گروه بالی گل تجربه کنید برای آشنایی با خدمات ما و نمونه ای از کارها به وبلاگ ما بیایید http://baligol.loxblog.com اجازه دهید دوستان شما با خدمات ما آشنا شوند موفق باشید
محمد گیان
19 اردیبهشت 90 13:19
سلام خوبین
مامان روژین
20 اردیبهشت 90 10:38
سلام تنبل خانم .چرا کم رنگ شدی .؟ برای شرکت در کلاسهای نابغه کوچولو اصلاً دست دست نکن . همراه میخوای چیکار ؟ به خاطر بچه هات برو . وقتی تو اولین جلسه شرکت کنی از خودت گله مند میشی که چرا زودتر نیومدی .؟ من وقتی روژین 1 سال و 10 ماهش بود شرکت کردم ولی همون موقع هم افسوس میخوردم که چرا زودتر نیومدم . موفق باشی . قدر لحظه ها رو بدون . بوس برای گل پسرهات .
مامان روژین
20 اردیبهشت 90 10:38
راستی تولد کدوم یکی از عسلاست ؟؟؟؟؟؟