فرستادنت به مهد

سلام عسلم.. 

.وقتی از مسافرت اومدیم  عزمم و جزم کردم تا بفرستمت مهد.


اولین کاری که کردم دنبال مهد برای تو بودم

.مهدی که هم تعدا بچه هاش کم باشه ...هم سنین بچه ها از هم جدا باشه..امکاناتش خوب باشه..

بهتر رسیدگی کنند و تو خوشت بیاد بع از کلی چرخیدن.

چشمم خورد به خانه فرهنگ که تمام امکانات توش بود

هم سنین بجه ها جدا کلاش داشتندهم انواع کلاسهاا رو دارا بود

و هم رسیدگیشون خوشم اومد
 

که چهارشنبه ای اسمت و نوشتم و تو هم یه دو ساعتی اونجا بود و بازی میکردی گرچه قبلش

هی میگفتی منو مهد قبلیه بفرست به خاطر اینکه تو حیاطش وسیله بازی داشت

اما وقتی اینجا رفتی خوشحالی کردی

.و از اول تا اخر به گفته مربی ات قابلمه اثباب بازی دستت بود

و وقتی ام اومدم دنبالت قالمه رو میخواستی بیاری خونه

.حتی وقتی خانوم مربی گفت چترت و بده من قابلمه رو ببر قبول کردی

.اخه یه دفعه بارون شدیدی شروع به باریدن کرد بر عکس صبح که هوا افتابی بود ظهر بارونی شد.

تازه  تاتر و پارکم بجه ها رو میبرن به گفته خودشون و اگه مادری دلنگران بشه برای بار اول و دوم

مادرم میتونه با بچه اش بره.کلاش زبانم داره میخوام اسمت و بنویسم.تا زبان هم یاد بگیری.

امیدوارم همه موفق و موید و سلامت باشند شما عزیزای دلمم باشید.فداتون بشم.